-

بهار از باغ ما رفتست ما افسانه می گوییم
پرستوها ندانستند و بر قندیل یخ مردند
بهار از باغ ما رفتست می خواندند پیچک ها
شما بیهوده می گویید و ما
بیهوده می روییم
بهار اینجاست ما فریاد می کردیم
بر شاخ صنوبرها
هنوز از برگهای برگ
دریایی است
می خواندند پیچک ها : چه می گویید؟
چه دریایی
شما دیگر نمی خوانید
ما دیگر نمی روییم
بهار بودی ای باد ترا با جان ما پیوند
بهار از باغ ما رفتست
ما افسانه می گوییم


اثر: محمود مشرف آزاد تهرانی


تاريخ : 13 / 6 / 1391برچسب:, | نویسنده : یار دبستانی|

 
عروسک ها را در شب
 
تاراج کرده اند
 
در شهر چهره یی نیست
 
در شهر دکه ها باز
 
باز و خالی و تارکیست
سوداگران سودایی از باد
 
از باران
 
وز سیل خیل بیکاران شکوه می کنند
 
سوداگران سودایی خسته
 
می گویند : باران ؟
چه بارانی بیمانند ؟
 
می دانید ؟
 
باران سختی آمد
و خریداران
ناباورانه از همه ی شهر
دیدار می کنند
 
در پشت ویترین ها
 
کنسرو چیده اند و گل کاغذی
و
از زلال آبی کاشی ها
تصویر ماهیان قزل آلا را پاک کرده اند
 
در شهر تاک ها را در خاک کرده اند
 
سوداگران سودایی در شهر خم های خالی را
 
بر سنگفرشهای خیابان ها
 
پرتاب کرده اند
در شهر چهر ه ها را در خواب کرده اند


اثر: محمود مشرف آزاد تهرانی


تاريخ : 13 / 6 / 1391برچسب:, | نویسنده : یار دبستانی|

 
بگذار تا ببارد باران
باران وهمناک
در ژرفی شب
این شب بی پایان
بگذار تا ببارد باران
اینک نگاه کن
از پشت پلک پنجره
تکرار پر ترنم باران را
و گوش کن که در شب
دیگر سکوت نیست
بشنو سرود ریزش باران را
کامشب به یاد تو می آرد
گویی صدای سم سواران را
امشب صفای گریه من
سیلاب ابرهای بهاران است
این گریه نیست
ریزش باران است
آواز می دهم
ایا کسی مرا
از ساحل سپیده شبها صدا نزد ؟
از پشت پلک پنجره می دیدم
شب را و قیر گونه قبایش را
دیدم نسیم صبح
این قیر گونه گیسوی شب را
سپید میسازد
و اقتدار قله کهسار دوردست
در اهتزاز روشنی آفتاب میخندد
در دوردستها
باریده بود بارانی
سنگین و سهمناک
و دست استغاثه من
سدی نبود سیل مهیبی را که می آمد
و آخرین ستون
از پایداری روحم را
تا انتهای ظلمت شب
انتهای شب می برد
آری کسی مرا
از ساحل سپیده شبها صدا نزد


اثر: محمود مشرف آزاد تهرانی


تاريخ : 13 / 6 / 1391برچسب:, | نویسنده : یار دبستانی|

صفحه قبل 1 صفحه بعد

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • ایف آی دی